بازگشت ...

بازگشت ...

ben ozledim galiba seni
بازگشت ...

بازگشت ...

ben ozledim galiba seni

صدا ...

ساعت 5:36 صبح

با صدای دلنواز بهتر بگم روح نوازی چشامو باز کردم

از بالای سرم نیم نیگاهی به پنجره پرده کشیده اتاقم کردم : نه هنوز خورشید قشنگ ما در نیومده

میچرخم و تو تاریکی دنبال چیزی به عنوان ساعت میگردم ، دستم میخوره به گوشی و برمیدارمش 

ساعت 5:36

باید مامان بیدار باشه ولی نه صداش نمیاد ولی اون صدای روح نواز ادامه داره

گوشاکو تیز میکنم صدا قشنگتر از ایناس

پاشدم و سمت پنجره رفتم

امم چه بادی خنکی

ارتفاعش کمه میپرم تو حیاط( از بچگی عادتمه از از پنجره میپرم تو حیاط درو بیخیال)

چراغ روشن میکنم 

صدا کجاس ؟ وای دلم میخواد منبع صدارو بدونم  چشامو میگردونم دور تا دور حیاط و میرسم به درخت گردو پیر مهربان 

خودشه ای شیطونای بدجنس

دوتای پرنده قشنگ و خوش آواز نشستن رو درخت و برا خودشون بی خبر از دنیا میخونن

و برا منم خبر از یه روز خوب با صدای قشنگشون میارن

ساعت 6:05

برگشتم تو اتاقم از همون راهی که رفته بودم

مامان بیدار شده و صداش میاد

منم میرم تا این صبح قشنگ ثبت کنم !!!

مورچه ...

ساعت 8 صبح  بعد از گذراندن سوزش انگشت برا اثر فوضولی و سر در قابلمه کردن  دیشب بیدار شدیم و پس از انجام مراسمات اولیه عزم کردیم بر صبحانه خوردن

جایتان خالی آی خوردیم و خوردیم هرچی دم دستمان آمد از نان بگیر بروووووووووووو تا خود سفره 

بعداز خوش خدمتی بر شکم بزرگوار یک لیوان چای ریخته و آمدیم سمت کامپیوترمان تا ببینیم طی این چند ساعت در این یکی دیار چه گذشته است که در راه به تکه شکلاتی برخوردیم و حیفمان آمد سر راه بماند با خود آوردیم 

شکلاتم از اون شکلاتا بود که دیده ندیده میخوای بخوریش  

بازش کردیم و مشغول حسابرسی به حسابهایش شدیم که در این حین مادر از حیاط با صدای مهربانی مرا خواندند و ما هم چای وشکلات را باهم گذاشتیم و رفتیم.

نگو ما به آنور این شکلات نامرد هم به اینور 

شکلات افتاد زمین و مورچه های عزیزتر از جان هم که در کفششان عروسی به پا شده است

حالا  ندو کی بدو سمت این شیرین زبان بسته! 

ماهم پس از انجام اوامر مادر گرام بازگشتیم و از آنجایی حافظه ایی داریم قد همین مورچه ها یادمان رفت که عزیزجان داشتی شکلات میخوردی ها ،دیدیم برا صرف چای نیاز به یک چیز شیرین داریم  رفتیم و قندان را آوردیم از آنجایی هم که روی میز به علت تردد رفت و آمد جایی پیدا نمیشود بعد از برداشتن قند آن را هم مسافر زمین کردیم و بیخبر از همجا مشغول کار خودمان شدیم. 

چشمتان روز بد نبیند این کارتون تام و جری را دیده اید که مورچه ها از درخت بالا میروند درخت تکان میخورد یکهو ماهم احساس کردیم پایمان دارد تکان میخورد (منظور همان احساس خارش میباشد) 

در یک نگاه سیلی عظیمی از قشر زحمت کش مورچه را دیدیم که داشتند از پای ما بالا می آمدند 

و قندانو بیچاره شکلات در راه مانده که آماج حمله این جماعت همیشه در صحنه شده بودند ماهم قندان و شکلات را برداشته وبدو یه سمت آشپزخانه که مادر ببینید اینجا چه خبر است و مادر هم با دیدن صحنه با انبوهی از مواد مورچه کش به سمت اتاق حمله اورده و آنها را در دم نابود نمودند و کلی حرف که تا کی اینچنین سربه هوایی و بیخیالی .... 

جاتون خالی الان حس میکنم یه چی داره بازم از پام بالا میره ....

این هم نمایی از قندان تصرف شده توسط لشکر مورچه ها 

اون دوتا چوب کبریت سوخته هم وسیله بنده برای سرنگونی این مورچه های عزیز بود ....

خوب ...

بازگشتیم به این دنیا

چقد دلم برا اینجا تنگ شده بود  و چقد دور افتادم انگار همین دیروز بود که از این دنیا فرار کردمو رفتم

زود گذشت خیلی چیزا تغییر کردن و خیلی چیزا هنوز همونن

اولین کاری که کردم رفتم سراغ لینکهام تعدادی بسته بودن تعدادی نبسته ولی سوتو کور شده بودن ولی جای خوبش تعدادی هم هنوز هستن مثل مامانی شاذه خودم،مونیکای مهربونم،نیلوفر دوست داشتنیم و بقیه دوستان خوبم

فک کنم اگه اینا نبودن من فکر اینکه دوباره وبلاگنویس بشم از سرم میافتاد 

نمیدونم دوباره از چی باید بنویسم ولی شوق نوشتن دارم فراوان 

یه کمکی بهم بکنید بگید چیکار کنم خود درگیری دارم یکم

دور شدن از اون زندگی تکراری و تنهایی که داشتم و دارم یکی از دلایلی که منو کشوند اینجا میدونین که آخه آدمیزاد یجا بشینه دور از مجلس ما دیوانه میشود 

اولش اینکه دوست دارم مثل قدیم ندیما کلی مشتری داشته باشه وبلاگم و اینکه کمکم کنید این عقب افتادگی جبران کنم آخه خیلی چیزا یادم رفته 

قربون همتون

تا عاقلان راهی برای خندیدن پیدا کنند دیوانگان هزاربار خندیده اند.

یا حق...

ماجرای شیخ و مریدان

شیخ به پاره ای از مریدانش دستور داد تا برای رسیدن به صبر، چهل روز معتکف بشدندی، مریدان شوریده حال شدندی و از شیخ پرسیدندی که یا شیخ، راه دیگری هم برای به دست آوردن صبر موجود باشد؟ شیخ فرمود آری یک ساعت استفاده از اینترنت پر سرعت ایران، مریدان همی نعره ای کشیدندی و راه بیابان پیش گرفتندی

برگشت...

سلام سلام

من برگشتم به این دنیا و پیش دوستام

ببینم کسی منو یادش مونده یا نه ؟؟؟؟ میام