بازگشت ...

بازگشت ...

ben ozledim galiba seni
بازگشت ...

بازگشت ...

ben ozledim galiba seni

پدر


خیلی حرفا دارم برات پدرم

مدتهاس که نمیتونم دیگه باهات حرف بزنمو  صداتو بشنوم

تو دلم همیشه حسرت تو بوده


روزت مبارک پدرم 


چند روز پیش یکی از دوستاتو دیدم یادت میاد اولین کسی که برام عینک ساخت


گفت دختر من تورو میشناسم تو دختر .... نیستی؟ چرا خودمم 


گفت خدا رحمت کنه پدرتو معلومه دختر همون پدری


کاش بودی هرطور که بودی ولی بودی بابا 



########


پ ن: مامانی شاذه وبلاگت برام باز نمیشه باهام را نمیاد


نظرات 3 + ارسال نظر
شاذه چهارشنبه 25 خرداد 1390 ساعت 15:06 http://moon30.blogsky.com

خدا رحمتش کنه...
خدا بهت صبر بده عزیزم...


از یه بروزر دیگه استفاده کن. برای خودم باز میشه

مرسی مامانی

برا خیلی وقت پیشه دیگه به جورایی عادت کردم

باز نمیشه مامانی با هیچی نیتونم باز کنم

من داستان میخوامممم

گلناز چهارشنبه 25 خرداد 1390 ساعت 19:33 http://www.khalvateshab.blogsky.com

سلام ممنون که به وبم سر زدی
ولی من هنوز عادت نکردم تازه هفته ی دیگه چهلمه

سلام
خواهش میکنم

میدونم سخته ولی ....

شوکا چهارشنبه 25 خرداد 1390 ساعت 20:52 http://baran-shooka.blogsky.com/

تلخ میشیم این روزا ناخودآگاه...

چرا سهم ما از این روزا تلخی ناخودآگاه فقط...

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد