بازگشت ...

بازگشت ...

ben ozledim galiba seni
بازگشت ...

بازگشت ...

ben ozledim galiba seni

تورو...!


تورو دست خودش دادم که از حالم خبر داره


که حتی از تو چشماشو یه لحظه برنمیداره!


یاد شبای زمستون سال پیش...یاد هندزفری ... یاد چرخیدن تو حیاط خوابگاه...

یاد گریه روزای آخر...یاد سرمایی که تو جونم راه میرفت.... یاد آسمون پرستاره که سرم بالا بودو

نیگا میکردم...یاد زمستون ۸۹... و یاد تو!!!

میدونم


همیشه لحظه آخر خدا نزدیکتر میشه!!

نظرات 1 + ارسال نظر
شاذه چهارشنبه 18 آبان 1390 ساعت 22:01 http://moon30.blogsky.com

گریه نکن سفیدآبات پاک میشه

مامانی سفیدآب ندارم که من من اورجینالم!!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد