بازگشت ...

بازگشت ...

ben ozledim galiba seni
بازگشت ...

بازگشت ...

ben ozledim galiba seni

یلدا...

به یاد خدا


امروز عصری ساعت شیش داشتم از کتابخونه یواش یواش پیاده میومدم


کتابخونه طرفای دانشگاه بزرگ شهره که خوابگاهام همونجاس


تو مسیر دخترا و پسرایی میدیدم که با دست پر از خرید برمیگشتن


با دیدنشون یاد دوران خوابگاهی بودن خودم میافتادم و یه لبخند رو لبام


برا یاد قشنگ اون روزا!!


بچه ها خرید کرده بودن و داشتن حسابو کتاب میکردن و بی خبر از همهجا بلند بلند میگفتن


۸ تومن میوه ۵ تومنم این شیرینی میشه سیزده تومن!!


و من رفتم به سال ۸۹ و آخرین شب چله خوابگاه!!


من و هاله و معصومه ( اینا الان ازدواج کردن)


یه هندونه سه نفره پشمک چس فیل  یکی دوتا میوه و کلی عکس خاطره دار


چه بلاهایی که سر اون هندونه بدشانس اومد


ای بگم چی بشی هاله گلم


و اینکه قبل شام شب چله رو چسبوندیم ورفت و بعد کلی به خودمون خندیدیم


به اینکه معصومه تو خوابم داشت میگفت هندونه و هی میخورد


چه خوب که مدتی تو خوابگاه زندگی کردم

1355813894498355_large.jpg
شب چله همه مبارک


هر که فرهاد شود در ره عشق همه کس در نظرش شیرین است


تهمت کفر به عاشق نزنید عاشقی پاکترین آیین است