بازگشت ...

بازگشت ...

ben ozledim galiba seni
بازگشت ...

بازگشت ...

ben ozledim galiba seni

روزه

امروز روز 12 بود و من مجبور شدم روزمو بشکنم


فشارم شدیدا افتاد و حتی نمیتونستم دستمو حرکت بدم

خدایا منو ببخش دیدی که چطوری بودم

خنده بازار

اوییییی چقد خندیدم امروزا


خوشم اومد با این نقد سریال حکیم سلطان 


خیلی باحال بود خدایی مخصوصا سنبل که آخرش بود عین خودش ادا اطفار در میاورد کلی جمعین خندیدم


کلن تو برنامه تلویزیون مشتری خنده بازار بودم که امشب شد دکان بنده





یعنی ننوشتم

سلامی دوباره


یعنی من از اسفند تا حالا وقت نکردم دو کلمه اینجا بنویسم؟!!!


چه زندگی شده ها

هم کار دارم هم ندارم!!

درس  دانشگاه و اینا که سرجاش


زبان رو آوردم چپوندم کنار اینا.. هی بدک نیس کم کم دارم میفهمم تو فیلما چی بهم میگن

یکم دیگه تمرین کنم ... بله درس حدس زدید ...من میتونم


نسبت به پارسال خیلی خوب حرف میزنم... سال پیش جمله هارو پس و پیش میکردم .... هه هه دیدی  این

خارجکیا فارسی میحرفن ...نه دیگه عین اونا نیستم یکم کوچولو جلوترم


ایشالا تا عید یه مدرکی واسه خودمون دست و پا میکنیم


هه هه... بالاخره رفتم سراغ کاری که سالهاس آروزشو میکردم


بله ما میرویم کلاس سفال گری...آی آرامشی داره سه ساعت به هیچی فکر نمیکنی

بیخود نیس این خارجکیا شیوه سفال درمانی راه انداختنا نامردا


اصن یه وضی محو میشی تو گل و جون دادن بهش!!!


واه واه چقد حرفیدم... با اینکه اینجا دیگه رونق سالهای قبلو نداره...

ولی من به آرشیوش و دوستانی که باهاش بدست آوردم و دوستانی که رفتن

افتخار میکنم