ساعت 5:36 صبح
با صدای دلنواز بهتر بگم روح نوازی چشامو باز کردم
از بالای سرم نیم نیگاهی به پنجره پرده کشیده اتاقم کردم : نه هنوز خورشید قشنگ ما در نیومده
میچرخم و تو تاریکی دنبال چیزی به عنوان ساعت میگردم ، دستم میخوره به گوشی و برمیدارمش
ساعت 5:36
باید مامان بیدار باشه ولی نه صداش نمیاد ولی اون صدای روح نواز ادامه داره
گوشاکو تیز میکنم صدا قشنگتر از ایناس
پاشدم و سمت پنجره رفتم
امم چه بادی خنکی
ارتفاعش کمه میپرم تو حیاط( از بچگی عادتمه از از پنجره میپرم تو حیاط درو بیخیال)
چراغ روشن میکنم
صدا کجاس ؟ وای دلم میخواد منبع صدارو بدونم چشامو میگردونم دور تا دور حیاط و میرسم به درخت گردو پیر مهربان
خودشه ای شیطونای بدجنس
دوتای پرنده قشنگ و خوش آواز نشستن رو درخت و برا خودشون بی خبر از دنیا میخونن
و برا منم خبر از یه روز خوب با صدای قشنگشون میارن
ساعت 6:05
برگشتم تو اتاقم از همون راهی که رفته بودم
مامان بیدار شده و صداش میاد
منم میرم تا این صبح قشنگ ثبت کنم !!!
هی هی هی... دلم برای بچگیا و از پنجره بیرون پریدن اونم صبحای زود تنگ شد. هی...
خیلی دلم می خواد بدونم چی شد که رفتی و چه خبر بود. بیا در گوشم بگو خب...
زیادم بزرگ نیستی مامانی جونم


نوبشتم مامانی
صدا خیلی ناز بود اصن قابل توصیف نیس
یه نیم ساعتی نشتم تو حیاط و گوش دادم و نگاشون کردم
بعدم اومدم و اینجا نبشتم
آخییییییییی...
بسیار زیبا نوشتی فاطمه عزیز
خیلی لذت بردم
مرسی عزیزم که خوندی

خواهش میکنم