++++++++
فاطمه
از خوبی آدم ها برای خودت دیوار بساز.هر وقت در حق تو بدی کردند فقط یک آجر از دیوار را بردار،بی انصافیست اگر دیوار را خراب کنی!
++++++++++
آدمـیست دیـگر
یک روز حوصــله هیچ چـیز را ندارد
دوسـت دارد بردارد خـودش را بـریـزد دور...
ادامه...
خورشید، در آفاق مغرب بود و، جنگل را، - تا دور دست کوه - در دریای آتش شعله ور می کرد . اینجا و آنجا، مرغکی تنها، رها در باد، بر آب نیلی دریا گذر می کرد ! *** دریا گرسنه، تشنه، اما سر به سر آرام در انتظار طعمه ای، گستره پنهان دام خود با هزاران چشم بر ساحل نظر می کرد ! *** در لحظه خاموشی خورشید، دامش بر اندامی فرو پیچید ! پا در کمند مرگ ، گاهی سر از غرقاب بر می کرد، با ناله هائی، - در شکنج هول و وحشت گم - شاید خدا را، یا « سبکباران ساحل » را خبر می کرد . *** شب می رسید از راه، - غمگین، بی ستاره، بی صفا، بی ماه ! - می دید دریا را که آوازی نشاط انگیز می خواند ! صیدی به دام افکنده ! خوش می رقصید و گیسو می افشاند ! تا با کدامین خون تازه، تشنگی را بنشاند ! *** در پهنه ساحل چشمی بر امواج پریشان دوخته، - لبریز از خونابه غم - کام دریا را با قطره های بی امان اشک، تر می کرد ! جانی ز حیرت سوخته، شب را و شب های پیاپی را سحر می کرد ... ! *** آه، ای فرو افتاده در دام تبانی های پنهانی ! ای مانده در ژرفای این دریای طوفان زای ظلمانی ! ای از نفس افتاده - چون من - در تلاطم های شب های پریشانی ! ایکاش، در یک تن، از ین بس ناخلف فرزند، فریاد خاموشت اثر می کرد !
مطالب جالبی برای دانلود میذاری!!
موفق باشی...
محمد لطفی
http://uniquemhd.blogsky.com
uniquemhd@gmail.com
خورشید، در آفاق مغرب بود و، جنگل را،
- تا دور دست کوه - در دریای آتش شعله ور می کرد .
اینجا و آنجا، مرغکی تنها،
رها در باد،
بر آب نیلی دریا گذر می کرد !
***
دریا گرسنه، تشنه، اما سر به سر آرام
در انتظار طعمه ای، گستره پنهان دام
خود با هزاران چشم بر ساحل نظر می کرد !
***
در لحظه خاموشی خورشید،
دامش بر اندامی فرو پیچید !
پا در کمند مرگ ،
گاهی سر از غرقاب بر می کرد،
با ناله هائی، - در شکنج هول و وحشت گم -
شاید خدا را، یا « سبکباران ساحل » را
خبر می کرد .
***
شب می رسید از راه،
- غمگین، بی ستاره، بی صفا، بی ماه ! -
می دید دریا را که آوازی نشاط انگیز می خواند !
صیدی به دام افکنده !
خوش می رقصید و گیسو می افشاند !
تا با کدامین خون تازه، تشنگی را بنشاند !
***
در پهنه ساحل
چشمی بر امواج پریشان دوخته،
- لبریز از خونابه غم - کام دریا را
با قطره های بی امان اشک، تر می کرد !
جانی ز حیرت سوخته، شب را و شب های پیاپی را
سحر می کرد ... !
***
آه، ای فرو افتاده در دام تبانی های پنهانی !
ای مانده در ژرفای این دریای طوفان زای ظلمانی !
ای از نفس افتاده - چون من -
در تلاطم های شب های پریشانی !
ایکاش، در یک تن، از ین بس ناخلف فرزند،
فریاد خاموشت اثر می کرد !
salam . man mikhastam ahange goro0hemo0n ro baramo0n to weblaget bezari mito0ni ko0makemo0n koni ?