بازگشت ...

بازگشت ...

ben ozledim galiba seni
بازگشت ...

بازگشت ...

ben ozledim galiba seni

حس غریبی ست دوست داشتن 

وعجیب تر از آن است دوست داشته شدن ..... 

وقتی میدانیم کسی با جان ودل دوستمان دارد 

ونفس ها وصدا ونگاهمان در روح وجانش ریشه دوانده 

به بازی اش میگیریم ..... 

هر چه او عاشق تر ما سرخوش تر ! 

هر چه او دل نازک تر ما بی رحم تر!.... 

تقصیر از ما نیست ... 

تمامی قصه های عاشقانه 

این گونه به گوشمان خوانده شده اند !!!

از اون نگاهت که حتی با یه نگاه ساده هم میشه شیطنتو فهمید بدم میاد


منو اونجوری نیگا نکننننننننننننننننن

نیا...!!!

ه سراغ من اگر می آیی . . .
نیا ! . . . .
اعصاب ندارم . . .
توام گیر میدی ! میزنم شل و پلت میکنم !
بعد میگی طرف اخلاق نداره !

خاطره...

داشتم تو فایلهام دنبال یه سری عکس میگشتم که رسیدم به چندتا عکس خاطره دار


روزای اول دانشگاه و خوابگاه که غریبه بودیم


تابستان 87 و ترم تابستان و اتاق بهم ریخته و خرواری از لباسا که واسه عکس یادگاری گرفتن هی عوض شدن و ریخته شدن رو تختا


از دعواها و بحثا تا!!


روزهایی که سربع گذشتن و حالا تموم شد


یه سری عکسا از همکلاسیام ... از کوه رفتنامون و سختیهایی که برا چند واحد درس میکشیدیم ...پیاده روی 7 ساعتمون که حتی خوب یادمه که آخرای راهو ههمون چهاردستوپا میاومدیم  و تا رسیدم خوابگاه !!


از عکسایی که پشت سر استادا میگرفتیم تا شب و روزای خیلی خیلی سخت آزمایشگاه و امتحان


عکسای تیکه ای از بهشت که روز زمین بود و من دلم اونجا جا موند... جایی که مثل پرنده حس پرواز داشتی 


عکسای استاد رفتمون..کسی که لبخندش هیچ وقت از یادم نمیره و لطفی که در حق من کرد..خدا رحمتت کنه استاد


عکسایی پسرای همکلاسیمون که ما هیچکدومو قبول نداشتیم و اوناهم مارو 


عکسای شب چله سال آخر و هندوانه که باهاش کلی ماجراها داشتیم و بلاهایی که هاله سر هندونه بدبخت آورد


عکسای جشن فارغ التحصیلی ... ساناز شیطون ما که از درو دیوار آویزون شده و تو هرعکسی دیده میشه

آرزو جوجو دوست داشتنی من که بزرگترین همدم خوابگاهیم بود...

معصومه نازنین که با همه چیزایی که بینمون بود به هم اعتماد کامل داشتیم

هاله وسواسی که سال آخر از قاشق ما غذا میخورد به قول آروز ما آدمش کردیم

الهامی که بیشتر از یه ترم باهاش نبودم همیشه دندون درداش یادم میمونه

عکسایی که روز آخر واسه اینکه دارم میرم زار زار گریه میکنم و ازم گرفتن و نوشته هایی که روز بازوم نوشته بودن!!

 

خدایا این عکسا دارن باهام حرف میزنن و میتونم حرفای اینارو بشنوم... خاطره ها هم زبون دارن


دلم میخاد دوباره برگردم به روزای قشنگ خوابگاه نشینی به واحد 4/6 و اون روزا دوباره سپری کنم


پ ن: بین اون همه عکس یه فایل بود توش کارنامه اینترنتی کنکور ذخیره کرده بودم... چقد تنبل بودم خودم خیر نداشتم

استرس...

همچنان در استرس جواب کنکور

شنیدن صدای تق تق از مفصل دهان از استرس

و درد کشنده اننظار

به روز دیگه طاقت بیار فاطمه


پ ن : مازیار کجایی یادت بخیر میدونم اصن عین خیالت نیس که

دور روز دیگه جواب کنکور میاد

ارشد...

اه اه اه حالم بهم خورد چه معنی داره بخاطر دکتراها ما ارشدارو بندازن عقب آخه!!

قکر کن چهار ماه داری روز وشب میشماری هی خون دل میخوری صبح پامشی میگی ای خدا کی شب میشه... شب هم میگی امروزم گذشت موند انقد روز...بعد میان دو روز هم بهش اضافه میکنن.. تقریبا دو ساعت پیش داشتم با گوشی ورمیرفتم که یهو یه اس ام اس خودشو کوبید به در ودیوار که بدو منو بخون مهمم!!

ای آرزو بترکی نصفه شبی با این اس دادنت که خوابو از سرم پروندی..متن اس به ای مضمون: سلام خوبی؟ خبر داری اخبار گفته گفت اعلام نتایج موند  شنبه؟(معلومه بچم شدید هول کرده)

فاطمه در لحظه اول

فاطمه در ثانیه سوم

فاطمه در ثانیه ششم 

فاطمه در ثانیه دهم 

فاطمه در ثانیه پانزدهم دقیقا این شکلی میشود ای خدا ااخه چه گناهی داریم باید 7 ماه استرس بخوریم تو اوج جوونی ... چرا این دکتراها پاشونو گذاشتن وسط زندگیمون...و الی آخر


با یه سرچ خیلی ساده صحت خبر فوق را تایید نموده و به سمع و نظر آرزو خان رسانیدم!!


نتیجه اخلاقی 1:خیلی سعی کردم عین مرجان بنویسم شبیهش شده نه؟!!

نتیجه اخلاقی 2: ای خددداااااا حالا بیا دو روز هم اضافه تحمل کن!!

نتیجه اخلاقی 3: چشتم کور دندتم نرم چاره ای جز تحمل نداری فاطمه خانوم!!