بازگشت ...

بازگشت ...

ben ozledim galiba seni
بازگشت ...

بازگشت ...

ben ozledim galiba seni

پر


بیــا کـلاغ پَـــر بـازی کنیـــم:

روزهای بـی تـــ♥ـــ‌و بــودن / پَـــــر
فـکـرِ بـی تـــ♥ـــ‌و بــودن / پَـــــر

دوستـــ داشتـن کـسـی جُـز تـــ♥ـــ‌و / پَـــــر

عشـقِ کـسـی جُـز تـــ♥ـــ‌و تـوی سَـرم / پَـــــر

فَــقَــط تـــ♥ـــ‌و / نَــپَــــر . . . /

نگاه...

دقت کردین بالا بغل آدرس بار یه شکلک  میاد


حالا مثلن حواسم نیست صفحه وبلاگو باز میکنن میمونه


یهو می بینم یکی داره اینجوری نیگام میکنه!!


تصور کنید چه حسی بهم دست میده



پ ن : اونو گذاشتم اونجا یعنی .....؟


از هر کسی که میاد اینجا و حس نوشتن داشت خواهش میکنم بگه چه حسی منتقل میکنه؟



میخوام ببینم چقد به هدفم رسیدم


اخم

هرچقدر فکر میکنم تورو با لبخند یادم نمیاد!!


اخم جزی از زندگیه توه!نه؟

مادر...


فاطمه قبل از اینکه فاطمه باشد زن بود و مادری مهربان


روز ولادت مادر دو عالم و روز مادر به همه مادرا به خصوص مامان فداکار و بی نظیر خودم مبارک


مامانی میدونم نمیایی اینارو بخونی ولی دوستت دارم و روزت مبارک


به امید شفاعت فاطمه(س) برای همه محتاجان و ما بنده های حقیر خدا

صندلی...

من دلم از این صندلیا میخاد


بزارمش گوشه اتاقم جلو پنجره رو به حیاط


بشینم هی اینجوری عقب جلو بشه من عشق کنم



چرا آخه قسمت نمیشه من از اینا بخرم

اون موقع که پول دارم گیر نمیارم ...اون موقعم که پول ندارم میرن تو چششم

۲۶

دارم با سرعت هرچه تمام میرسم به ۲۶ امین سال زندگیم!!!


یعنی من با این همه بچگیم ۲۶ ساله شدم!! باورم نمیشه!!


پ ن: خان داداش امین بابت اون روز معذرت میخوام سیستمم پرید رف بیرون

و هنوز مسنجری هم ندارم .... از اینجا عذرخواهی مرا پذیرا باشید!!

در پی این روزها

دارم به شانس خودم افتخار میکنم اصن افتخار چیه براش میمیرم

این همه کارت تو این فک و فامیل باید مال من مسدود میشد آفرین به شانس من....


دیروز رفتیم بیرون بی خبر از دنیا هر چی تو جیبمون داشتیم ته کش کردیم رفت


و در زمان بازگشت به خانه خواستیم سوار تاکسی بشیم کهههههههه!!!!


چه خوب که کبف پولو نیگا کردم دریغ از یه صدتومنی!!


سریع کارتو درآوردم برم پول بگیر این دستگاه میگه تو بمیری نمیدم که نمیدم

جون عمت جون ننت بده بخدا پول ندارم برم خونه


بله دیگه پول بی پول!! زنگ زدیم داداش خان!!

داداش موندم وسط بیابون بیا منو ببر!! از ما اصرار از داداش خان انکار


بالاخره بعد از سه ساعت گریه خودزنی التماس نفرین راضی شدن و مارو اوردن خونه!!


صب رفتم بانک دیدم به چشم نخورن چقد آدم بالاخرم نشد و موند واسه شنبه اول وقت



به جون خودم اگه یکی به من میگفت قراره تو عرض دو روز با بارون این درختا سبز بشن و گل هم بدن باور نمیکردم.... ولی چشای خودم دید که تو عرض دو روز چقد زندگی و طبیعت تغییر کرد!!


خدایا کرم و بزرگیتو شکر